بعد از مدرسه به خونمون رفتم و هر چی زنگ خونمون رو زدم کسی جواب نمیداد کلیدم رو در آوردم و در باز کردم وقتی کفشای داداشم رو دم در خونمون دیدم فهمیدم هست و می خواد باهام شوخی کنه رفتم تو خونه و لباسام رو عوض کردم و به دستشویی رفتم تو دستشویی که بودم تلویزیون روشن شد و مطمعن شدم که داداشم هست چون صدای داداشمم میومد وقتی بیرون رفتم و تلویزیون رو خاموش کردم داداشم رو صدا زدم و گفتم بیا بیرون ترسیدم فهمیدم هستی اما جوابی نشنیدم بی خیال شدم و شروع کردم به بلند بلند آواز خوندن و یهو ساکت شدم اما صدای داداشم رو شنیدم که شعرم رو ادامه می داد که اونم یهو ساکت شد، دیگه از کاراش حوصلم سر رفت و رفتم جلوی در و نگاه کنم که متوجه شدم کفشای داداشم نیست ، چند لحظه بعد صدای زنگ خونه به صدا در اومد آیفون رو برداشتم ، داداشم بود که ازم خواصت واسش در رو باز کنم. از اون روز مطمعن شدم که جن و روح هم وجد دارن آخه داداشم اصلا کلید خونه رو نداشت و تازه از مدرسش اومده بود.
نویسنده : سروش.ن
|