سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
ذره ای از تکبّر به درون دل کسی راه نیافت، مگر آنکه به همان اندازه از خردش کم شد؛ اندک باشد یا بسیار . [امام باقر علیه السلام]
کیان روحان

  نویسنده: ک.کامرانی  
 

بعد از مدرسه به خونمون رفتم و هر چی زنگ خونمون رو زدم کسی جواب نمیداد کلیدم رو در آوردم و در باز کردم وقتی کفشای داداشم رو دم در خونمون دیدم فهمیدم هست و می خواد باهام شوخی کنه رفتم تو خونه و لباسام رو عوض کردم و به دستشویی رفتم تو دستشویی که بودم تلویزیون روشن شد و مطمعن شدم که داداشم هست چون صدای داداشمم میومد وقتی بیرون رفتم و تلویزیون رو خاموش کردم داداشم رو صدا زدم و گفتم بیا بیرون ترسیدم فهمیدم هستی اما جوابی نشنیدم بی خیال شدم و شروع کردم به بلند بلند آواز خوندن و یهو ساکت شدم اما صدای داداشم رو شنیدم که شعرم رو ادامه می داد که اونم یهو ساکت شد، دیگه از کاراش حوصلم سر رفت و رفتم جلوی در و نگاه کنم که متوجه شدم کفشای داداشم نیست ، چند لحظه بعد صدای زنگ خونه به صدا در اومد آیفون رو برداشتم ، داداشم بود که ازم خواصت واسش در رو باز کنم. از اون روز مطمعن شدم که جن و روح هم وجد دارن آخه داداشم اصلا کلید خونه رو نداشت و تازه از مدرسش اومده بود.

نویسنده : سروش.ن


 
   
دوشنبه 87 فروردین 19 ساعت 3:54 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  جن و انس
از عالم غیب عجیب ولی واقعی از
 
پارسی بلاگ

خانه مدیریت شناسنامه ایمیل

2211: کل بازدید

2 :بازدید امروز

0 :بازدید دیروز

 RSS 

 
درباره خودم
 
لوگوی خودم
کیان روحان
 
 
اشتراک